داستان معلم و شاگرد:
وبلاگ تفریحی ، سرگرمی مستاج

روزی روزه گاری در سال سوم دبیرستان دانش آموزی به نام تجویدی در شاهد میثاق درس می خواند.

روز های اول سال بیشتر جنبه ی آشنایی با دبیران داشت.

یکی از روز ها وقتی آقای امیدی که معلم حسابان بود برای آشنایی با دانش آموزان وارد کلاس شد از دانش آموزان خواست تا خود را معرفی کنند.

دانش آموزان یکی یکی خود را معرفی کردند تا اینکه نوبت به تجویدی رسید.

ناگهان برق درخشانی در چشان همیدی ظاهر شد . طوری که انگار سال ها بود تجویدی را می شناخت.

تجویدی خود را معرفی کرد و نوبت به بقیه رسید.

از آن به بعد امیدی خیلی به تجویدی توجه می کرد . گویی نقطه ی ابهامی در موردتجویدی در ذهن داشت.

او با لحن خاص و کشیده ی خود می گفت :تجویدی انقدر حرف نزن

در حالی که تجویدی صحبت نمی کرد او باز هم به او می گفت حرف نزن

 

منتظر قسمت های بعد باشید

با تشکر

 

 


نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت22:49---16 ارديبهشت 1391
بقیه اش؟

برگ
ساعت13:20---16 ارديبهشت 1391
حتما داستانت رو کامل کن
خیلی باحاله


برگ
ساعت22:40---14 ارديبهشت 1391
از بقیه داستانات خیلی بهتر بود.
منتظر بقیش هستم.
برگ


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mastaj |